بزرگترین مشکل من

روانم در طی سال ها دچار فرسایش شده. ی جاهایی حتی تراپی نمیتونه به من کمک کنه‌. تنها راه حل دارو هست. ولی من حس میکنم دارو ی جور لاپوشانی کردن مشکل اصلی هست. یادمه وقتی برای اولین بار با مشاورم صحبت کردم نمیدونستم از چی بگم از کجا بگم. اونم فکر کنم مونده از کجا حل کنه. 
الان مشکلی فعلی ام یکیش اینه حس مسئولیت بیش از حد، حرص خوردن و عصبی شدن. دانش آموز تلاش نمیکنه حرص میخورم.  بابا هر پدر و مادری بچه اشو میشناسه اون میفرسته کلاس که نگه برام هزینه نکرد. تو چرا حرص میزنی. من همه رو میدونم اماااا دریغ از واکنش مناسب در جای مناسب. 
معلم شرح وظایفشو انجام نمیده، مدیر زیاد فشار نمیاره. باز خورد نمیگیرم من حرص میخورم. بارها میگم بابا تو یک معاونی تو وظایفتو انجام دادی حرص چرا میخوری.

معلم بی ادبی میکنه من حرص میخورم ول کن اون ادبش همونقدر هست ول کن. قرار نیست همه آداب دان باشند.

خدا میدونه به من خانواده شوهر نداده‌ وگرنه چه حرصا اونجا باید میخوردم.
 من، ی من عاقل دارم و مشرف به داستان و یک من سرتق ایده ال گرا  که میخواد همه چی طبق درست و غلطش جلو بره. 
تراپیستم میگفت تو اینقدر بر خودت و دردت مشرفی خیلی جالب و برای من تازه است.
مسئله این اشراف داشتن یک جاهایی کمک کرده ی جاهایی نتونسته مشکل رو حل کنه الان حس میکنم تراپی هم به من کمک لازم رو نتونسته بکنه.




خاطرات مصور

 خوب نمیتونم لینک کانال رو اینجا بذارم ولی دوستان امنم میتونن پیام بذارن لینک کانال رو براشون بفرستم. 

بدترین روز برای من معمولی

روز معلم همیشه بدترین روز یک معلم هست. قبلا ممکن بود اولیایی از کنارت رد بشه تبریک نگه. امروز حد بی تربیتی به جایی رسیده بود که به معاون آموزشی مون گفته شما معلم نیستین که ما تبریک بگیم. حالا انگار طفلی گفته بیا به من تبریک بگو. خلاصه شعور در نایابی است. من که دیگه سر شدم. انتظاری ندارم و انتظار شعور حتی ندارم. برای همین امروز تنها فرد ی که آروم بودم من بودم. بقیه حسابی حرص خوردن. 

من چندتا اولیا برام کادو و گل آوردن چند نفر پیام تبریک دادن کافیه دیگه. عمه ام زنگ زد تبریک گفت. خانم دکتر تو پیجش تبریک گفت دوستام تبریک گفتن. همینا برای من کافی بود


میدونم هرچه از دوست رسد نیکوست اما لطفا کاسه بشقاب تابلو گل مصنوعی نخرین چون سلیقه شما با معلم یکی نیست. به نظرم گل طبیعی بهترین هدیه هست. من هرچی میخرن چون سلیقه ام نیست. تو یک کمد انبار شده. چون باب سلیقه ام نیست نمیتونم به کسی هم بدمش. کارت هدیه، سکه پارسیان وقتی آدما پول جمع میکنن بهترین گزینه میتونه باشه. من پارسال ی دانش آموزم بعد قبولی تیزهوشان سکه پارسیان داد هنوزم دارم. با هدیه های نقدیشون یک انگشتر به سلیقه خودم خریدم. ولی تو ذهنم یادگارشونه. البته پارسال من مربی هنرم بودم امسال فقط معاون بودم. خلاصه نگین فلان چیز میخرم یادگار بمونه ولی میدونین وقتی استفاده نکنه طرف به نظرم پول هدر رفته...


 ولی خدا کنه روزش حذف بشه. دیگه داستان نشه

بچه

من عاشق بچه ام. عاشق اینم بچه داشته باشم. دختر یا پسر هر دو خوب ان ولی تو گردش روز گار نشد که بشه. من مادر یا همسری کسی بشم. امروز بقدری افسرده بودم. دلم‌ میخواست خودکشی کنم.  فقط خدا میدونه چیشد که نشد. حتی خودم هم نمیدونم. تصور آینده برام آزار دهنده اس...

خوراک ذهن

در مورد اینکه چه میبینیم و چه میشنوییم باید مراقب باشیم. چون همه این ها در روان ما تاثیر گذار هست. من تو زندگی خیلی سعی کردم با آدم های منفی اطرافم مسالمت آمیز زندگی کنم. اما آسیب بسیاری به روانم رسید. حس میکنم شاید هرگز نتونم ترومای این آسیب ها از بین ببرم.  شاید دیگه پیج ها رو نخونم و شاید دیگه اینجا نیام. دیشب پیج یکی از بچه ها رو خوندم و پیامی نوشتم و جوابی داد که حس کردم باز خوردش به خاطر نوشته های من بود. واقعا دلم نمیخواد اینجا هم فضایی برای آسیب من باشه. امیدوارم آدم های بهتری باشیم.